بیاید و اعتـــــراف کنید
اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
سلام به همه ی بازدیدکنندگان اس ام اسی ها
امروز به یه مطلب جالب برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش
چندتا اعتراف باحال و خنده دار (آخرشه)
من که از خوندنش خیلی حال کردم و کلی خندیدم
شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت ادامه مطلب و نظرات بنویسید
فکر کنم هممون کلی اعتراف خنده دار داشته باشیم
همین الان به ادامه مطلب بروید و اعترافات رو بخونید
شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
با خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
.
همین الان در قسمت نظرات اعتراف کن…زووود…می خوایم بخندیم !!
نظر شما در مورد این مطلب چیست؟
لطفا نظر خود را در قسمت ( نظرات ) بنویسید
وای خیلی باحال بود محسن جان ، منم یه اعتراف میکنم :دی
بچه که بودم میدیدم این بزرگا میرن بدن سازی موهای پاهاشون رو میزنن یکیش همین داداش خودم بود منم یه روز یه تیغ برداشتم رفتم حموم شروع کردم زدن موها که یهو پام. بریدم آی خون میومدا منم دستمال پیچیدم دورشو شلوار پوشیدم رفتم بیرون تا ۱ ماه تو خونه شلوارک نمیپوشیدم :دی
[پاسخ]
ارسلان پاسخ در تاريخ جولای 20th, 2012 19:18:
اعتراف میکنم ۶ سالم که بود ترقه کبریتی به سوسک ها میبستم و روشن میکردم و میترکوندمشون یکبار هم دو تاسیم یک دوشاخ برق را به پاهای جوجه بستم و دوشاخ را زدم تو برق بیچاره جوجه.یادش بخیر
[پاسخ]
اعتراف میکنم من تا ۸ سالگی فرق دختر و پسر رو تو اینکه موهای کدوم بلند تره میدونستم ولی زندگیم از ۸ سالگی به بعد وجه تازه ای به خودش گرفت و فهمیدم قضیه از چه قراره ، تقصیره من چیه خوب چشم و گوشم بسته بود..
[پاسخ]
زهرا پاسخ در تاريخ جولای 9th, 2012 12:25:
افرررییینننننن اقاسعیداونطوری خوبه نه اینکه حالا که بچه که از شکمه مامانش میادبیرون همه چی رو میدونه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
[پاسخ]
farangis پاسخ در تاريخ جولای 10th, 2012 11:27:
baba saeed inke khoobe man vaghti baraye avalin bar k 3 dabestan boodam filme …. mididam azash hichi nafahmidam
[پاسخ]
وای مرسی سایتت خیلی جالبه هر چی که میخواستم داری رمان هم بزاری خیلی خوب میشه راجع به اعترافم بگم که یک بار مامانم خواب بود من از کیفش پول برداشتم رفتم بستنی خریدم کلی هم کتک خوردم الان یادش میفتم میفهمم چه شکمویی بودم 😀
[پاسخ]
منم اعتراف میکنم تا وقتی استیو چابز نمرده بود نمیشناختمش اعتراف میکنم خیلی حسودم معترف میشوم خیلی با سایتتون حال کردم موفق باشی بازم میام پیشتون خدانگهدار
[پاسخ]
سلام وای جالب بود واقعا من نمیدونم اینکه میگم اعتراف یا بی حیایی من اما من تا ۱۶ سالگی تو خواب خودم رو خیس میکردم نمیدونم چطور شد که یهو درست شد قضیه اما ۸ ساله که دیگه خودمو خیس نمیکنم :دی
[پاسخ]
اعتراف میکنم یک بار بچه که بودم تو عروسی لباس عروس خانم رو آبمیوه خیس کردم اعتراف میکنم همون موقع بود که مادرم با پشت دست یه دونه گذاشت تو دهنم که تا عمر دارم یادم نره و نمیره اعترافای باحالی دارینا ایول
[پاسخ]
azizam sitet khili jalebe ba inke jozve linkami ama ta hala naymade bodam inja
be har hal alan injam
khoshal misham pishe manam biay
[پاسخ]
عالی- یه بار وقتی تلفن زنگ می زد دیر رسیدم سرش و از بس هل شدم بجای اینکه بگم الو بله گفتم اله بلو – یبارم داشتم اقامه میگفتم که یهو تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم و با صدای بلند عوض الو گفتم الله اکبر (یارو کف کرده بود)
[پاسخ]
farangis پاسخ در تاريخ جولای 10th, 2012 11:22:
eyval
[پاسخ]
sara پاسخ در تاريخ آگوست 20th, 2012 16:50:
اعتراف فوق العاده جالبی بود. اعتراف میکنم یک بار عروسی دوستم با خواهرم دعوت بودیم. کلی هزینه ارایش و بزک ولباس کردیم و رفتیم. وقتی رسیدیم تالار کارت عروسی رو که نشون دادیم یکی از کارکنان گفت خانم این کارت برای چهارشنبه هفته بعده……..
[پاسخ]
خوب من اعترافی ندارم
[پاسخ]
سلام
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم اونایی که چشماشون رنگیه چیزارو همون رنگی می بینند چند بار هم از دوستم که چشماش ابی بود پرسیدم این سیب قرمز چه رنگیه؟
[پاسخ]
farangis پاسخ در تاريخ جولای 10th, 2012 11:21:
to dige kheyli oskol boodii he he he
[پاسخ]
مریم پاسخ در تاريخ آگوست 30th, 2012 08:05:
مودب باش
[پاسخ]
خیلی عالی بود.
من اعتراف میکنم که وقتی کلاس چهارم دبستان بودم به همراه دختر عموم باغ مامان بزرگم رو اتش زدم وهنوزم کسی نفهمیده که کار ماست.
[پاسخ]
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مگسارو زنده میکرفتم میکردم توو شیشه بعد از این نخ کلفتارو میسوزوندم دودشو میکردم توو شیشه تا مگسه خفه بشه
چند سال کیش هم مورچه هارو توو شیشه میکردم دود قلیونو فوت میکردم توو شیشه وقت میکرفتم توو چند دقیقه میمیرن
[پاسخ]
HAMED KARIMI پاسخ در تاريخ جولای 16th, 2012 10:41:
EY GHATEL JAT TOOYE JAHANAME HA HA HA
[پاسخ]
عالی بود.منم اعتراف میکنم وقتی بچه بودم واسه اینکه اذیت های داداشمو تلافی کنم واسه همه شربت درست کردم اما توی شربته داداشم یه عالمه مورچه ریختم ولی شربت رو مادربزرگم خورد وقتی که شربت رو تا اخر خورد گفت ارام جان خوب همش نزده بودی شکراش حل نشده بودD:
[پاسخ]
🙂
بچه که بودم بخاطر اینکه بعدظهر ها بذاریم مامانمو خالم بخابن منو پسر خالم کار هر روزمون شده بود ریشه هائ فرشو توو گذاشتن به اجبار(نخود سیاه).یروز کفرم دراومداز کار تکراری و همه ریشه های فرشو با قیچی زدیم تا دیگه نیاز به….نباشه.خالم ک بیدار شد…..
[پاسخ]
SOLY پاسخ در تاريخ جولای 21st, 2012 06:35:
چه فکر بکری………..
[پاسخ]
tak پاسخ در تاريخ جولای 24th, 2012 09:43:
خب مهسا جان تو ریشه های فرشو داخل میذاشتی پسر خالت چکار میکرد ناقلا
[پاسخ]
sara پاسخ در تاريخ آگوست 20th, 2012 16:58:
احمق
[پاسخ]
بچه که بودم با داییم رفتم پیش دوستش که داییم جزوه های دوستش بهش بده
مو های دوست داییم بلند بود منم فکر کردم خانوم
وقتی اومدیم خونه به مامانم گفتم:دایی با یه دختره مو بلند قرار داشت این قدر خوشگل بود!!!
[پاسخ]
سلام خیلی جالب بود کلی خندیدم
اعتراف میکنم وقتی چهارسالم بود و تازه پول شمردن رو یاد گرفته بودم هرشب یواشکی میرفتم سر جیب بابام پولاشو میشمردم نصفشو میذاشتم تو کیف مامانم بابام فکر میکرد کار مامانمه مامانمم فکر میکرد که بابام خودش براش پول گذاشته! تا این که یه روز منو دیدن لو رفتم….
[پاسخ]
خداییش بخش نظرات از خود متن قشنگتر بود ها دقت کردین ؟
D:
[پاسخ]
چرا همتون بچه بودید خراب کاری کردید؟؟؟
[پاسخ]
farangis پاسخ در تاريخ جولای 10th, 2012 11:41:
doooos dashtiim khob betooooo che be to che
[پاسخ]
نگار پاسخ در تاريخ جولای 11th, 2012 12:13:
خیلی باحال بود خیلی ….
من ک گند زیاد زدم اما تک وتوکش یادمه
چند وقت پیش گوشی دوستم خراب شده بود (روشن نمیشد) واسش درست کردم روشن ک شد پام خورد ب پارچ آب ریخت رو گوشیش ، گوشیش سوخت بعد با هزار زحمت که خودش نبینه خشکش کردم بهش دادم گفتم روشن بشو نیس که نیس. اون بدبخت هم باورش شد که خودش ریده تو گوشیش منم هیچی بهش نگفتم
چند سال پیشم گوشی بردم مدرسه بادوستم داشت برام عکسای سوباسو رو بلوتوث میکرد بعد فرداش ناظم مارو کشید دفتر منم بچه زرنگ بودم ب من زیاد گیر نداد گفتم خانوم باور کنید من نبودم بعد اونم فقط اون بدبختو جریمه کرد
۴-۵ ماه پییش هم مامانم دستبند طلا داشت من خوشم اومد گرفتم همه جام دستم بود \ نمیدونم چی شد یهو گم شد بعد حالا هریچی میگردیم نیس مامانم هم ک میگه دست تو بود میگم باور کن من گذاشتم سر جاش اون بیچاره هم دیگه هیچی نگفت.
[پاسخ]
آیناز پاسخ در تاريخ جولای 19th, 2012 11:51:
خیلی جالب بود ابوالفضل جان باصدای بلند خندیدم
[پاسخ]
sara پاسخ در تاريخ آگوست 20th, 2012 17:10:
سلام. بچه که بودم یه داداش داشتم ۳سال بزرگتر از من بود وقتی بازی میکردیم شلوغ میکردیم. مامانم به داداشم میگفت اگه شلوغ کنی سارا رو میدم به دزدا ببرن داداشم زود ساکت میشد. داداشم اسمش امیر بود سرطان گرفت و فوت کرد. کاش امیرمون زنده بود……..با حس دلتنگیییییییی…………………………………..
[پاسخ]
ا.م پاسخ در تاريخ سپتامبر 20th, 2012 22:31:
یک از دوستام یک بار موبایل ناظممون رو ور داشت و انداخت تو چاه توالت مدرسه. کلی دلم خنک شد.
[پاسخ]
سلام به همتون که اینقدر شجاعید ,. ۹ سالم بود که با خواهرم دعوا کردم, سرمو کوبید به در اتاق, منم که خواستم جبران کنم, رفتم اسمارتیس خریدم, یه دونشو بدون اینکه ببینه, کردم تو دماغم, بعد همون اسمارتیس رو دادم به خواهرم, اونم خورد, کلی خوشحال بودم
[پاسخ]
شایان پاسخ در تاريخ جولای 11th, 2012 09:00:
:)))))))))))))))))))))
این یکی دیگه شاهکاره ! ! !
[پاسخ]
سایه سالاری پاسخ در تاريخ آگوست 4th, 2012 09:24:
اخ که تو چقدنمکی
[پاسخ]
sara 17 پاسخ در تاريخ آگوست 29th, 2012 15:16:
vaaaaaaay alllli bud abolfazl….
to takiiiii aziz…
kheili khub bud
[پاسخ]
والا آقام جان دروغ چرا من کاری نکردم که بخوام اعتراف کنم آ
[پاسخ]
سلام کلا همش جالب بود
والا یه روز همکارم گفت کاظم جان چای هست یه دونه واسم بریزی ، منم تست زدم دیدم اندازه نصف لیوان چای هست خواستم بهش جواب رد ندم نصف لیوان چای رو ریختم یه نصفه شیشه نوشابه مشکی هم بود ریختم توش گفتم عباس جان سریع بخور موقع خوردنشه داره سرد میشه ، عباش آقا هم خورد و بنده خدا تشکر هم کرد ، خداجون شرمنده
[پاسخ]
سلام.خسته نباشی خیلی باحال بود. منم اعتراف میکنم که…دبستان درسم خیلی خوب بود شدم سرگروه ۲ تا از بچه ها که درسشون افتضاح بود.جوگیر بودم اینا درس نمیخوندن کلی میزدمشون!!! بیچاره ها هیییچیی نمیگفتن!فک کنم مامانشون اینطوری نمیزد که من میزدم!…دعاکنید حلالم کرده باشن
[پاسخ]
چرو پاسخ در تاريخ جولای 15th, 2012 11:54:
سلام جون خودت اسم جوجه رونیار۱بارپسرعمم واسم خریدبعدش اومدیم خونه دعوامون شدحالاسرهرچی……منم ۲تاجوجه زبون بسته روباخودم بردم دستشویی واس این که تلافی کنم جوجه هارو انداختم تودستشویی………………………………..بیچاره هاخفه شدن……………………………
[پاسخ]
مریم86 پاسخ در تاريخ آگوست 8th, 2012 05:21:
خیلی خیلی خیلی باحال بود بخش نظرات تکمیل کننده موضوع شده کلی خندیدم این اعتراف نیست اما امروز صبح که داشتم این مطلبو میخوندم نتونستم خودمو کنترل کنم و با صدای بلند خندیدم مامانم که ترسیده بود اومد با ترس گفت چی شده و بعد که قهمید خندس گفت فکر کردم داری تو خواب گریه میکنی ینی اینقد بد میخندیدم؟
[پاسخ]
خیلا باحال بود.
اعتراف میکتم بچه که بودم جوجه ها رو از بالا پشت بوم مینداختم پایین تا پرواز کنن ولی پرواز نمیکردن و میمردن!:دی
[پاسخ]
امیرکلاه پاسخ در تاريخ جولای 11th, 2012 09:03:
اقا از این جوجه ها نگید که دلم خونه!
چه بلاهایی که من سر این موجودات دست و پا بسته نیاوردم 🙁
[پاسخ]
مریم اسم زاده پاسخ در تاريخ آگوست 30th, 2012 08:16:
منم پاشونو می گرفتم عین چرخ و فلک میچرخوندمشون بعضی وقتا عین آدما صافشون میکردم می خوابوندمشون
[پاسخ]
رپرا بخونن
اعتراف میکنم تو فری استایل با یکی از دشمنام تکست خود طرفو خوندم که دوران رفاقت واسم خونده بود که یهو زد زیر خنده و همون اهنگو رکورد کرده بود و تو گوشیش پلی کرد
خواستم با این کارم بسوزونمش که رییییییییییییییییییییدم
دیگم تو اون میتینگ شرکت نکردم
[پاسخ]
خیلی باحال بود کلی خندیدم
من اعتراف زیاد دارم ولی نمیتونم بگم اخه کلی شیطون بودم واسه خودم
[پاسخ]
خیلی خنده دار بود من که حال کردم
من اعتراف میکنم که وقتی که کوچیکتر بودم (اخه من ۱۱ سالمه ) یک بار رفتم زیر میز مامانم بعد با انگشتم کرفتم قلقلکش دادم بعد مامانم اون روز یک سوسک دیده بود و نتوسته بود اونو بکشه و خلاصه فکر کرد که اونسوسکه داره از پاهاش بالا میره و جیغ کشید که تقی بیا کمک. من هم اون سوسک رو دیدم وزود خواستم فرار کنم که محکم سرم خورد به میز و به هر حال بدوبدو رفتم بالای نزدیک ترین مبل که در دید پدر و مادرم نبود از اون طرف مامانم توحوم زد که اون سوسکه بزگ تر شده اخر سر که مامانم اون سوسک رو دید فکر کرد که اون سوسک بوده که رو پا هاش راه می رفته و هنوز نفهمیده!
[پاسخ]
و از اون موقع تا هالا من هنوز برای اذیت کردن بقیه اون جا قایم میشم!
[پاسخ]
خیلی جالب بود.اعتراف میکنم تا سن ۷-۸ سالگی فکر میکردم دخترارو مامانا به دنیا میارن پسرارو باباها ما هم اون موقع دوتا خواهر بودیم منتظر بودم بابا برام برادر بیاره
[پاسخ]
امیرکلاه پاسخ در تاريخ جولای 11th, 2012 09:06:
🙂 🙂 🙂
[پاسخ]
sale pish k iran ba aragh bazi dasht hamash fekr mikardam iran sefide va aragh ghermez bad k iran gol zad goftam yani araghi ha be khodeshoon gol zadan har cheghadsr ham baram tozih midadan nemifahmidam he he he
[پاسخ]
in eteraf man nist vali man azash ab shodam inke dashtiim hame khanevade bazi kalame ha mikardim hamooni k avale har chiz ba akhare kalame ye ghablish miad khahare man 3 saleshe bad be sh ke resid jolo pesar khele ham va hame…. goft shorte farangis………………………………………………. man mikhastam onn moghe bemiram
[پاسخ]
salam kheili khosh gozasht!
sepase faravan
khoshhal misham be kolbeye hagiraneye manam sar bezani
[پاسخ]
khosh gozasht mamnon
be kolbeye hagiraneye manam ye sar bezanin khoshhal misham
[پاسخ]
من یدف زنگ زدم ب دوستم گفته بود خطم دسته بابابزرگمه جواب داد اشتباهی هل شدم گفتم سلام من سارام الی جون هستن بابا بزرگش گف من الان شیرازم انقدر ضایع شدم یدف هم زنگ زده بودم ب دوستم مامانش برداشت سلام کردم قبل ازاینکه بپرسه خوبی گفتم خوبم مرسی از خجالت اب شدم یدف دیگه هم زنگزدم ب دوستم گوشیو برداشته از هلم گفتم سلام زینب جون اون چیزی که خانوم چیز سره کلاس پای چیز نوشت توچیزی ازش یادته (میخواستم بگم اون چیزایی ک خانوم اسماعیلی پای تخته نوشتو میگی بنویسم) خلاصه یه چیز تو چیزی شده بود ک خدامیدونه بعدتازه دیدم یکی پشت تلفن گف زینب بیا دوستته کارت داره یعنی ادم از شتر لب بگیره ولی انقدر ضایع نشه
[پاسخ]
من اعتراف میکنم قسمت نظرات خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی باحاله
[پاسخ]
یه روزتوی خیابون ازکناریه آقاردمیشدم که یهویه چیزی گفت منم باچنان اخمی برگشتم که چندتافحش بارش کنم دیدم یاروبیچاره داره باموبایلش حرف میزنه
[پاسخ]
کاظم پاسخ در تاريخ جولای 11th, 2012 19:08:
انشاالله به پای هم پیر بشین
دیشب عروسی نزدیک ترین دوستم بود
کلی جلوی بابا مامان خودشو خانومش آبروریزی کردم
هر چی تو پنج شیش ساله کلاس گذاشتم دیشب اونقدر رقصیدم که همش پرید
[پاسخ]
اعتراف می گنم بچه که بودم لوبیا رو کردم تو دماغم و در نمیومد آخرش مجبور شدم بزارم سبز شه بعد برم دکتر درش بیاره
یه بارم دوستم جوجه ماشینی رو با اره از وسط نصف کرد ببینته توشم سبزه یا نه
یه مرده تو کوچمون بود اسمش حبیب بود من همش بهش می گفتم هویج فکر میکردم اسمش هویجه
یه بارم مادر بزرگ خدا بیامرزم اومد بهم غذا بده منم خجالتی بودم خچالت می کشیدم بخورم لقمه گذاشت تو دهن و گفت قورت بده ولی لهجه شمالی داشت من فکر می کردم میگه گوز بده آخرش گر یه کنان رفتم تو بغله مامان گفتم من گوز ندارم 🙁
[پاسخ]
اعتراف می کنم تا یه مدت تمی دونستم ماشینا با ریموت باز می شن و فکر می کردم عجب ماشینه با حالی صاحابش و میشناسه و اینجوری بهش سلام میده
[پاسخ]
دمت گرم جناب من عجب اعترافات خفنی
[پاسخ]
من اعتراف میکنم که دیوونه وارعاشق شوهرمم چندوقت پیش دعوامون شدفکرمیکردم دیگه دوسم نداره واسه همین رگموزدم امابه خیرگذشت میدونم کارم اشتباه بوده اماتحمل دوریشم نداشتم یازنده بااون یامرده بدون اون!!!!!!
[پاسخ]
اعتراف میکنم پارسال ناظم مدرسمونو زدم.کلاس پنجم
[پاسخ]
این یک اعتراف شیرین و خنده دار نیست:
کوچیک بودم-اطراف ۳ یا ۴ ساله – یه سه چرخه داشتم خیلی قشنگ بود…خواهر یک سالم اومد پیشم و روی اون سه چرخه ی*** نشست و من با بی محلی هولش دادم و خورد زمین:( . بعید میدونم هرگز خنده ی شیرینشو و گریه ی پر غصه شو بعد کار زشتم بتونم روزی فراموش کنم.
الان بعد ۲۵ سال هنوز هم شرمنده ام
[پاسخ]
اعتراف میکنم که یبار داشتم از مدرسه میومدم میخاستم از خیابون اصلی رد بشم که یهو یه ماشینی با سرعت از جلوم رد شد و دستشو گذاشته بود رو بوق منم تا نفس داشتم فحشای خفن ناموسی کشیدم بهش!!! وقتی سرمو برگردوندم از پشت ماشینشو دیدم فهمیدم داییم بود!!! خلاصه مردم از خجالت!!!
[پاسخ]
تنها پاسخ در تاريخ آگوست 3rd, 2012 16:45:
سلام اعترافات جالبی دارید خیلی باحال بود اعتراف می کنم ۱۰ساله بودم مامانم برام داداشی آورد هروقت مامانم منامیزد منم داداشما میکردم تو جارختخوابی تا گریه کنه جیگرم خنک بشه
ی بارم شیشه مدرسه را سال دوم دبیرستان شکستم
ی اعترافیم بکنم ۳سال پیش ازدواج کردم با کسی ک دوسش نداشتم ۲ ساله دنبال طلاقمم ولی ۱هفتس دارم فکر میکنم ک پسره خوبیه برم آشتی کنم ولی دوسش ندارم میشه راهنماییم کنید چیکار کنم؟
[پاسخ]
نیما پاسخ در تاريخ سپتامبر 20th, 2012 01:34:
سلام دوستان خیلی باحال بود.اعتراف میکنم یه بار داشتیم با دختر همسایمون آمپول بازی میکردیم زیر پاترول یکی از همسایه ها که در حالتی که هر دومون شلوارامون پایین بود طرف اومد سوار ماشین شدوحرکت کرد!!ما دو تا به خودمون که اومدیم دیدیم مامان دختره وایساده بالا سرمون!من د فرار تا ۲هفته از خونه بیرون نمیرفتم از ترسم:دی
[پاسخ]
من عاشقانه ی نفرو دوس دارم(خودش نمیدونه) ولی هروقت همو میبینیم انگار از دماغ فیل افتادم محل بهش نمیدم.
اعتراف میکنم ی بار بچه بودم دوست بابام زن زد گفتم داره نماز میخونه گفت چی گفتم هیچی گوشی خدمتتون هی پرسید منم هی همینو میگفتم بعد از ۶ بار پرسیدن از هلم گفتم گوزی خدمتتون بعد خودمم خجالت مردم گوشی رو هم کوبندم و قطع کردم.
[پاسخ]
یه بار که مامانم لباسامونو از رو بند جمع کرده بود به من گفت بشین تا کن منم بی حوصله بزور یکی یکی تا میزدم رسیدم به شلوار ابجیم دیدم زنبور توشه منم از حرص اینکه چرا به ابجیم کاری نگفته زنبورو نکشتم لباسارو تا کردم گذاشتم تو کشو چند روز بعد میخواستم برم حموم شلوار نداشتم رفتم همون شلوارو برداشتم و پوشیدم آی ننه سوختم تا پام کردم زنبوره نیشم زد. زنده بودو خودمو نیش زد.
[پاسخ]
یه بار زمستون عموم اومده بود خونمون گفت واسم یه لیوان اب سرد تگری درست کن بیار منم رفتم به ابجیم گفتم عمو اب یخی میخواد ما که یخ نداریم چیکار کنم؟ اونم پاشد رفت جلوفریزر برفک های یخچالو با قاشق کند ریخت تو لیوان روشم اب ریخت گفت حالا ببر بخوره
[پاسخ]
یه روز زنگ زدم خونه ی دوستم بهش مبگم سلام منو شناختی میگه نه میگه خل منگل منم مهتاب بعد میاد میگه نورین بیا دوستت پشت خطه
[پاسخ]
سلام سارا جون چراشتر بیا بامن هستم
[پاسخ]
من میخوام اعتراف کنم که جایخی تو فریزر رو که مامان فکر میکنه خودش شسکسته….من شکستم…
[پاسخ]
انشاالله به پای هم پیر بشین
امیدوارم با هم و برای هم زندگی کنید
دیشب عروسی نزدیک ترین دوستم بود
کلی جلوی بابا مامان خودشو خانومش آبروریزی کردم
هر چی تو پنج شیش ساله کلاس گذاشتم دیشب اونقدر رقصیدم که همش پرید
[پاسخ]
اعتراف میکنم من همین که وقتی بچه بودم… و با دختر همسایه امپول بازی می کردم… وقتی من دکتر بودم فقط قرص و شربت می دادم…. وقتی اون دکتر بود تا لوله جارو برقی رو می کرد تو ما تهت ماااااااااا….. خو چیکار کنم از امپول بدم میومد…..
[پاسخ]
سلام سایت خوبی دارین من تا همین ۵دبستان فک میکردم مامانا میرن بچه هارو از بیمارستان با پول میخرن میارن وقتی مامانم دعوام میکرد با خودم میگفتم کاش منو مامانه مریم میخرید از دست این راحت میشدم
[پاسخ]
چرو پاسخ در تاريخ جولای 15th, 2012 12:17:
۵ساله بودم که دخترهمسایه مون داداشش به دنیااومدهمش مسخرم میکردمیگفت هه هه هه توداداش نداری اصلانمیذاشت داداششویابغل کنم یاببوسم خیلی داداشش نازبود.منم میومدم به مامانم گیرمیدادم که اگه توداداش نیاری خودم داداش میارم واس خودم………………الان۱داداش دارم اینقد۲سش دارم حتی اگه قلبموبخواددرش میارم بهش میدم سروش نباشه بودن چروبی معنیه.
[پاسخ]
اعتراف میکنم یه بار رفتم مخابرات با باجه ی تلفن زنگ بزنم .اومدم بیرون دیدم زنه گفت یه بار دیگه امتحان کن .من هم سریع رفتم تو و کلی هم صحبت کردم.وقتی اومدم ۱۰۰تومنی رو جلوش گذاشتم اما دیدم گفت میشه ۷۰۰تومن .تازه فهمیدم داشت با هنذفری صحبت میکرد .کلی ضایع شدم
[پاسخ]
این اعتراف خواهرمه ها:دیرو از مامانم پرسید ماه رمضون چندم میشه؟بعد که فهمید گفت حالا امسال چند ماه طول میکشه؟
[پاسخ]
mamnon sargarm konande bod
[پاسخ]
هه ! من که شاهکارم . یه سری مکعب روبیک بابامو برچسباشو کندم مرتب چسبوندم و آخرش گفتم بابا جون دیدی برات درستش کردم ؟؟؟؟؟
همین دو سه ماه پیشم رفتم دندون پزشکی هی منشیه سوال پرسید من هی جواب دادم . آخرش گفت کیمیا جان بابا صبر کن دارم با تلفن حرف میزنم D:
یه بارم تو فامیل داشتن میگفتن فلانی متولد ۷۴ بوده و ازدواج کرده . منم بلند بلند گفتم خاک عالم من آمادگی ندارم ۲ سال دیگه عروسی کنم !
[پاسخ]
اعتراف کنم واسه اولین بار که میخواستم پیتزا بخورم مهمانانی داشتم که باهاشون رودرواسی داشتم اساسی و کلی کلاس.واسه شام رفتیم پیتزایی و شفارش دادیم.اولا کلی اعصابم خورد شد که چرا نیم ساغتی طول کشیده دوما فکر میکردم پیتزا رو با نون ساندویچ میخورن اینه که یه مقداری طول دادم دیدم نه بابا خبری از نون ساندویچ نیست.یه خورده طولش دادم ببینم بقیه چطور میخورن منم شروع کردم مثل اونا خوردم.
[پاسخ]
uhum پاسخ در تاريخ جولای 17th, 2012 03:27:
بینم نکردیش
[پاسخ]
اعتراف میکنم که ١۵ سالمه بادوست دخترم یواشکی رفتیم حمام!
[پاسخ]
خیلی خالبه
بچه که بودم همش فکر میکردم آدمای سیاه پوست افتادن تو لجن چندباری هم به دوستم که سیاه بود میگفتم اونم با گریه میرفت پیش مامانش .
یه روز تو بازار داشتم راه میرفته که یه دفعه تو جمع پام رفت رو یه سنگی و افتادم زمین همه جوری خندیدن که از خجالت آب شدم.
[پاسخ]
خیلی جالبه
بچه که بودم همش فکر میکردم آدمای سیاه پوست افتادن تو لجن چندباری هم به دوستم که سیاه بود میگفتم اونم با گریه میرفت پیش مامانش .
یه روز تو بازار داشتم راه میرفته که یه دفعه تو جمع پام رفت رو یه سنگی و افتادم زمین همه جوری خندیدن که از خجالت آب شدم.
[پاسخ]
اعتراف میکنم بچه که بودم به خرگوش داشتم خرگوش رم گذاشتم زیر پشتی بعد نشستم روش بدبخت خرگوشه وقتی پشتی رو بلند کردم خرگوشه شده بود مثل لواشک جنگلی.بازم اعتراف دارم اما یادم رفته یادم اومد میام میگمممممممممممممم
[پاسخ]
بازم سوتی دادم. خرگوش رو
[پاسخ]
سلام سلام خیلی خیلی عالی بود کلی خندیدم……..
منم اعتراف میکنم که تا کلاس چهارم هر وقت معلمم ازم میپرسید دست راستت کدومه یه مداد میگرفتم دستم تا ببینم با کدوم دستم میتونم بنویسم
بعد از اونم برای اینکه ضایع نشم و اینکارو نکنم نگاه میکردم به دستام ببینم النگوم کدوم دستمه…
[پاسخ]
jojo55.blogfa.comبه منم یه سری بزنین
[پاسخ]
saiteton kheilon alie manam 3rahnamaii k bodam sare kelese oulom dashtam b mamanam fek mikardam k cheto nomramo behesh begam yeho moalememon sedam kard manam ba sedaye bolan sedash kardam maaaaamaaaaannnnn
[پاسخ]
اعتراف میکنم تمام استکان ها رو بچگی من شکستم همشونو تو باغچه دفن کردم
[پاسخ]
اعتراف میکنم بچه ک بودم همش فکرمیکردم پشت کوه ها خارجه!!!!!!!!!
اینم وب منه بیاید خوشحال میشم
۲khtareabi.blogfa.com
[پاسخ]
یک روز زنگ زدم اژانس محلمون گفتم ماشین دارین؟گفت اره.
گفتم خوش بحالتون ما که نداریم.
[پاسخ]
kheyli jalab b0d eyval b hame,man 3salam k b0d am0m umad kh0nam0n m0t0resho zad to hayat b pesar khalam g0ftam bia savar 6im egz0z6 daq b0d bad un savar sh0d khastam pasho bezaram ru jak k m0hkam 4asb0ndam b egz0zo pa6 s0kht manam gerye kardamo b mamanam0 khalam g0ftam sajad mikhast b z0r man0 savar k0ne pa6 kh0rd b egz0z
[پاسخ]
یک روز اصفهانی میاد به زنش میگه خانوم امروز یک نفر رو از مرگ نجات دادم. زنش میگه چه طوری.
میگه:به یک فقیر ۵۰۰۰ تومان پول دادم دیدم داره از خوشحالی میمیره ازش گرفتم.
[پاسخ]
اعتراف میکنم:هر وقت دزدکی ازیخچال چیزی برمی داشتم یا به غذا ناخونک میزدم بلافاصله میرفتم پیش مامانم میگفتم داداشی هول هولکی یه چیزی ازیخچال برداشت تامنو دید در رفت خجالت کشید.مامانم که ازش میپرسید میگفت من نبودم اونموقع بیرون بودم.بیچاره داداشیم!!!!
[پاسخ]
اعتراف میکنم … تولد دوست پسرمو یادم رفته فقط میدونم تو مرداده حالا چند روز دیگه مرداد شروع میشه و منی که اینقدر ادعای دوست داشتنش رو دارم یادم نمیاد
[پاسخ]
ؤای خیلی بخش نظرات جالبه ولی من سوتیام از همه ضایع تره تا دلتئنم بخواد سوتی دارم
اعتراف میکنم یه بار رفتم خونه ی دوستم از این عکی هایی که تو مشهد میگیرن بعد با فوتو شاپ عکس ضریح رو میزارن پشتش رو دیوارشون بود منم یه دقیقهمتفکرانه نگاه عکس کردم بعد گفتم واااااااااااای کی رفتن حرم عکس گرفتن اینقدر خلوت بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
[پاسخ]
وااااای خیلی باحال بوووووود
من اعتراف میکنم بچه ک بودم و سرویس خواهرم اومددنبالش تاخواهرم میخاس آماده بشه رفتم جلوسرویس کلی واس رانندش رقصیدم
[پاسخ]
ی بارخواهرموباbfش دیدم ولورفت وپسره واس اینکه من حرفی نزنم مارودعوت کرد ی جای توپ منکه رفتم حالموکردم شب اومدم همه چیو ب مامانم گفتم
[پاسخ]
سلام سایت خیلی باحالی دارین
منم اعتراف میکنم یه بار بایکی از بچه های مدرسه دعوام شده بود
من بهش گفتم برو گم شو… اون چیزی نگفت بعد چند ثانیه خودم گفتم خودت برو گم شو
آی ضایع شدم جلو بچه ها..
[پاسخ]
سلام به همه ایول باحال بود خندیدم.منم اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار شدید تشنم بود یه لیوان رو میز بود منم برداشتم تا ته خوردم داداشم اومد گفت دیونه الان میمیری این جوهر نمک بود همش خوردی منم داشتم میمردم از ترس گریم گرفته بود گفتم چه کار کنم گفت برو بخواب الان میمیری منم مثل این اسکولا رفتم زیر ÷تو منتظر مرگم شدم!!!!!!!!بهم سر بزنید خوش حال میشمemogirl2012.blogfa.com
[پاسخ]
اعتراف می کنم چند سال پیش تو کلاس آموزش windows بعد از اینکه چند تا پنجره تو ویندوز باز کردیم و استان داشت مفهوم ویندوز رو توضیح می داد یهو گفت حالا پنجره ها رو ببندید . من پا شدم پنجره کلاس رو بستم . بقیه شو خودتون تصور کنید
[پاسخ]
این سایت برای اعترافه اینا که همش خاطرات خوش (بی) مزست که …
[پاسخ]
اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار از پنجره آب داغ ریختم رو سر یه بچه کوچولوهه بعد سرمو از اون یکی پنجره آوردم بیرون دیدم مامانم داره از پایین منو میبینه!
[پاسخ]
alie ali bood
khoshhal misham be man sar bezanid
http://www.ksahragard.blogfa.com
[پاسخ]
اعتراف میکنم ۱۰ سالم بود که داداشم عروسی کرد. خوانندهه خیلی نگام میکرد فکر میکردم عاشقم شده!!! موقع خوندن رفتم بهش آب بدم که مثلا دوسش دارم!اونم خواست از دستم بگیره که ریخت رو اورگ!! بیچاره هم هل کرد و وسط خوندن اروگ رو چپ کرد!!! وااااااااااااای خیلی ضایع شدم . از شدت خجالت با رنگ پریده می پریدم تو هوا!!!!!!!! تازه لبخند هم میزدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وااااااااای خدا من دیگه کی بودم عروسی رو به هم زدم
[پاسخ]
اعتراف میکنم ۱۰ سالم بود که داداشم عروسی کرد. خوانندهه خیلی نگام میکرد فکر میکردم عاشقم شده!!! موقع خوندن رفتم بهش آب بدم که مثلا دوسش دارم!اونم خواست از دستم بگیره که ریخت رو اورگ!! بیچاره هم هل کرد و وسط خوندن اروگ رو چپ کرد!!! وااااااااااااای خیلی ضایع شدم . از شدت خجالت با رنگ پریده می پریدم تو هوا!!!!!!!! تازه لبخند هم میزدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وااااااااای خدا من دیگه کی بودم عروسی رو به هم زدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
[پاسخ]
یه بارم با کسی که اواین عشق زندگیم بود ودر اصل میپرستیدمش رفتم سر قرار حرف ۶سال پیشه ها داشتم نگاش میکردم و راه میرفتم که یهو تا زانو پام رفت تو جوب و لجنی شد.جالب اینجاست که بلا فاصله پامو کشیدم بیرون و به راهم و نگاهای عاشقانه ام ادامه دادم وهیچی نگفتم!!!!! گه یه وقت ضایع نشم!!!!!!!!!! چه خری بودم من!!!!نکنه بعد از ۶سال رابطه بخاطر همین با خواهرم بهم خیانت کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟شاید!!!!!!!!!!!!!!!!!هه!!!!!!!
[پاسخ]
سلام
واقعا بامزه بود من خیلی خیلی شیطون بودم چند تاشو براتون میگم؛
اعتراف میکنم وقتی ۱۰ سالم بود، و به خاطر اینکه خییلی خیلی میخوابیدم و حرص مامانم سر این قضیه در میومد؛ بیدارم کرد و گفت دستت رو بیار تا یه چیز خوب بهت بدم.آقا منم شکمووو ، گفتم حتما باید خیلی خوشمزه باشه.
دیدم مامانم یه چیز قهوه ای گذاشته کف دستم
بعد از کلی تجزیه تحلیل تازه فهمیدم سوسک بوده. حالا من دارم دور خونه از ترس می چرخم و جیغ میکشم و همه نشستن هرهر دارن می خندن.
دوم راهنمایی بودم ان پلاستیکی برده بودیم مدرسه. منم نامردی نکردم گذاشتم رو صندلی معلم، بدبخت اومد بشینه نمیدونین چقدر ادا با این صورتش درآورد. آی ما خندیدیم!!!
سوم راهنمایی بودم یه مار پلاستیکی بردم تو مدرسه و به جون بچه ها انداختم و سه تا از بچه ها غش کردن. خدا منو ببخشه!!!!!!!
[پاسخ]
من اعتراف میکنم شوهرم ازاین جورمحیطهابدش میادمن یواشکی اومدم اینجا
[پاسخ]
عالی بود.
من خودم یه بار همستر خریدم زیر تختم قایمش کردم به بابام نگفتم یه دو هفته گذشت ما بیرون بودیم اومدم خونه دیدم تو جاش نیست. وای رفته بود تو کشو لباس زیرای بابام هر چی اون تو بود جویده بود. تیکه تیکه شده بودن همه شون سوراخ بود یه جای سالم نذاشته بود نامرد.
[پاسخ]
منم اعتراف می کنم: وقتی که بچه بودم جوجه ی مامان بزرگمو با ترقه ترکوندم ترقرو انداختم تو گلوش بعد ترکید. از کارتون موش
و گربه یاد گرفته بودم.
[پاسخ]
سلام خیلی عالی بود مرسی
[پاسخ]
pendar پاسخ در تاريخ جولای 18th, 2012 13:12:
وای همش عالی بود…..اعتراف میکنم بچه که بودم با پسر خالم خاله بازی میکردم همیشه هم مثلا شب بودو میرفتیم زیر پتو و …… چند بارم لخت مچمونو گرفتن اما بازم ما کار خودمونو میکردیم .الان ۲۷ سالمه هر وقت پسر خالمو میبینم خجالت میکشم
[پاسخ]
eteraf mikonam vaghti bache bodam kheili dost dashtam hamom beram makhsosan ba abe garmmmmmmmmm :))))) taze hala k bozorg shodam fahmidam jaryan chiye :-p
[پاسخ]
eteraf mikonam vaghti bache bodam dadasham mano sare kar gozashte bod ke to shame karberatore mashin almas hast o kolli poleshe manam hodode 1hafte sare kar biodamo to khiabon . dame tamirgah . kholase hameja hatta to mashine babam migashtam donbale shame karberator 😀 :)) daneshmandi bodam mikhastam 1haftei poldar sham :))
[پاسخ]
یه بار توی خیابون با دوستم منتظر تاکسی بودیم بعد یه دفعه یه ماشین کمری که ۴تا پسرم سوارشس بودن وایسادن من که فکر کردم میخوان سوارمون کنن برگشتم بهشون گفتم اخه مگه جا هست که سوار بشیم! بعد یه دفعه دیدم همشون زدن زیر خنده و گفت کی خواست سوارتون کنه گفتم این شماره رو بگیر!!! حالا ما رو بگوووووووووووو…..!!!! 😀 دیگه چند سالی هست که تو اون خیابون نرفتیم!! دی
نتیجه اخلاقی: اول قشنگ نگاه کن بعد خوب گوش کن بعد خوب فکر کن بعد عمل کن و حرف بزن!!!
[پاسخ]
خیلی تووووووووووووووووووووووووووووووووووووووپ بود خاطره ای یادم نمیاد
[پاسخ]
ی بار خانوادگی نشسته بودیم فوتبال میدیم خالم با ی لحن خیلی تمسخرامیز گفت :داور احمق حالا بازیکنا این کارتهایی روکه بهشون میده کجا بزارن؟؟!و اعتراف میکنم این مسئله تا ۲ سال پیش ک ۱۵ سالم بود ذهن منو ب چالش میکشید!
[پاسخ]
yebaram 3 salam k bud dashtam kebrit bazi(!) mikardam k mamanam umad o manam k masalan dge kheili kalak shode boodam kebrito kardam zire buluzam…..va khob sholevar shod!
[پاسخ]
وای همش عالی بود…اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم با پسر خالم خاله بازی میکردم همیشه هم مثلا شب بودو باید میخوابیدیم بعد میرفتیم زیر پتو و……. چند بارم مچمونو گرفتن اما بازم از رو نمیرفتیم….الان هروقت میبینمش خجالت میکشم 🙂
[پاسخ]
سلام
اعتراف میکنم چندوقت پیش همه خانواده دور هم نشسته بودیم باباگفت بزن شبکه ۲ببینم فیلم داره یانه منم هرچی میزدم شبکه عوض نمیشد باباگفت بازم باتریش تموم شده گفتم شاید بنده خدارفت براش باتری خرید بازم تغییری نکرد دوتامشت کوبید روtv بعدش فهمیدم کنترلو برعکس گرفته بودم اصلا به روخودم نیوردم داداشم ازم کنترلو گرفت ولی دمش گرم اصلا ضایم نکرد.باورکنید چندساله tvداریم یه وقت نگید تاحالا ندیدما
[پاسخ]
من ۱۸ سالمه تو کافینت کار میکنم. پارسال نتیاج ازمون پزشکی دانشگاه آزاد رو تو سایت گذاشته بودن. یه دوختری اومد کارنامه واسش گرفتم. دید و گذاشتش رو میز کنارم بعد گفت من یه سیستم می خوام. نشست پشت سیستم. منم کلاً یادم رفت ک کسی پشت سیستما نشسته. یه نگا به دور و ورم کردم کارنامه رو دیدم. بعد به دوستم که پیشم بود گفتم : اون وقت چرا میگن دخترا خرن. خنگه اومده کارنامه رو گرفته نگاش میکنه میذاره میره. بعد دوستم زد پس گردنمو به دختره اشاره کرد. دختره بم نگا کرد. وقتی رفت داشت از شدت خشم میترکید. منم تا حالا انقدر خجالت نکشیده بودم.
[پاسخ]
چند وقت پیش مخ بابامو زدمو ماشینو برداشتمو بردم بیرون. چند روز ماشین دستم بود بدن اینکه حتی ۱ خش کوچولو روش بندازم. بعد از ۱ هفته که پدرم کامل بم اعتماد داشت ماشینو بردم بیرون. داشتم دنده عقب میرفتم که سپرشو زدم تو جدول. تا صبح بیدار بودم که نکنه بابام بره سپرو ببینه!!! صب بابام ماشینو میزاره دم در همسایمون میاد میزنه درست تو سپرش و کل خسارت سپرو از همسایمون میگیره. هنوزم کسی نمی دونه که من اون بلارو سر سپر ماشین اوردم.
[پاسخ]
اعتراف میکنم یه بار با دوستم تو خیابون منتظر تاکسی بودیم که یه ماشین کمری پر پسر جلومون وایساد که یه دفعه من گفتم اخه جا دارین که ما هم سوار شیم که دیدم همشون زدن زیر خنده .بعد یکیشون گفت کی خواست سوارت کنه میخواستم شماره بدم ……….. حالا منو بگید آب شدم از خجالت
[پاسخ]
اعتراف میکنم که خیلی خسته ام…..خیلی…..
[پاسخ]
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکرمیکردم اونایی که چشماشون مشکیه همه چیزو سیاه میبینن!!به خودم میگفتم پس چراخودم همه چیزو سبز نمیبینم!!!
[پاسخ]
اعتراف میکنم ۶ سالم که بود ترقه کبرینی را به سوسک ها میبستم و سوسک ها را میترکوندمشن. یبار هم دوسر سیم یک دوشاخ را به پاهای یک جوجه بستم و دوشاخ را زدم تو برق بیچاره جوجه.
[پاسخ]
یبار هم سوزن هوا تزریق کردم به گنجیشک ها
[پاسخ]
اعتراف میکنم بچه بودم یه میوه فروشی سر کوچمون بود که زیر پله بود،میوه هاشو بالا میزاشت خودش تو مغازش پایین بود
یه بار اومدم رد شم از اونجا دیدم کسی نیس یه هلو از رو سینی میوه هاش برداشتم و نشسته خوردم. امیدوارم حلال کنه
[پاسخ]
اعتراف میکنم یچه که بودم یه بار از اریاشهر رد میشدیم با مامانم و خواهرم ،یه زن و شوهر که زنه حامله بود دستای همو گرفته بودن.از اون موقع به بعد من فکر میکردم هر کی شوهرش دستشو بگیره حامله میشه.
[پاسخ]
نوبهارجابری پاسخ در تاريخ آگوست 21st, 2012 15:03:
puuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuf
[پاسخ]
اعتراف میکنم کلاس ۴دبستان که بودم یه صفحه از ریاضیمو اشتباه نوشته بودم ،تا معلم برسه به من که مشقارو ببینه من زود نوشتم،ولی یکی دیگه بود که اون ننوشته بود من اونو لو دادم ولی کسی منو لو نداد
[پاسخ]
سال سوم راهنمایی یه معلم داشتیم خیلی لهجه ی باحالی داشت و همیشه در حین حرف زدم با دسته کلیدش ور می رفت. من رفتم سر کلاس و اداشو در اوردم که بچه ها بخندن. وقتی که میفهمم معلم داره میاد میرم عین بچه مثبتا سر جامو جیکمم در نمیاد. معلم میاد سر کلاس که حضور و غیاب کنه بغل دستیم بلند می شه همه چیزو میزاره کف دست معلم. منم شاگرد زرنگ بودمو معلم به حرفش شک کرد. منو برد بیرون منم رو مخش کار کردم شروع کردم به دروغ بافتن. وقتی برگشتیم داخل کلاس، معلم چنتا چک آبدار اورد تو گوش دوستم و تا ۳ هفته از اومدن سر کلاس محرومش کرد. بچه ها هم که دیدن اوضاع خیته دیگه کسی حرفی نزد. :d
[پاسخ]
مطالب خیلییییییییییییییییییییییییییییی مسخره بود.
[پاسخ]
salam hame che kheili alie
[پاسخ]
عالی بود. اعتراق میکنم که ۱۰ سالم بود تو کارتون تام و جری دیدم که زبونشو زده به یه چیزی یخ و چسبیده منم که ماجراجو رفتم زبونمو زدم به دیواره ی فیریزر دیگه نمشد جدا کنمش به زور جدا شد ولی تا چند روز نمیتونستم حرف بزنم :))
[پاسخ]
اعترافات خیلی باحالی بودن! منم سوتی زیاد دادم.اما الان فقط اینو یادم میادکه سال اول دانشگاه آخر یکی از کلاسامون یه پسردانشجو که شاگرد قدیمی همون استاد بود با یه جعبه شیرینی وارد کلاس شد و به استاد تعارف کرد گفت شیرینی ازدواجشه.وقتی به من رسید داشتم برمیداشتم بجای مبارک باشه گفتم قبول باشه!!!کلی خجالت کشیدم!!
اما کارای بچگیم که چه بلاهایی سر داداش کوچیکم آوردم.مثلا همیشه برای دکتر بازی بهش میگفتم دراز بکش یه پنبه خیس میکشیدم پشتش که تا میخواستم سوزن رو بزنم داداش بیچارم خودشو سفت میکرد و کلی میترسید..و من حال میکردم!!
یا همیشه شبا بهم میگفت باهام بیا تو حیاط پشت در دستشویی بایست.آخه هم دستشویی تو حیاط بود هم خیلی میترسید.چون تاریک بود تقریبا.منم باهاش میرفتم.اما بیچاره تا مینشست.من میدوییدم تو اتاق اونم گریه میکرد.هربارم که ازم میخواست قبلش کلی التماسم میکرد که دیگه ولش نکنم و نرم منم قول میدادم.اما بازم با بدجنسی میدوییدم تو اتاق و…آخییی
اما شیطونیای داداش بزرگام تو بچگی هم نوبر بود! یبار به تقلید از تو فیلم منو که شاید ۵ یا ۶ سالم بود رو دار زدند و من واقعا نزدیک بود که بمیرم و داییم به دادم رسید..
[پاسخ]
متین پاسخ در تاريخ جولای 24th, 2012 01:34:
شما خانوادگی قاتل هستید
[پاسخ]
خیلی باحال بود. اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم خدا همین جوری به ادما بچه میده
[پاسخ]
اعتراف میکنم یه روز کافی نت بودم تو چت با یکی دعوام شد خیلی بهش فحش دادم اخرش بهم گفت کی مدیر کافی نت هست که من الان اونجام وای از خجالت آب شدم
[پاسخ]
سلام وقعل جالب بود به سایت من سر بزن برای تبادل لینک موفق باشید
http://linkfa.fagig.com/
[پاسخ]
سلام .راستش من برا خودم چیزی یادم نمیاد ولی یه روز من و داداشم داشتیم تو خونه سیگار میکشیدیم که یهو والدین محترم اومدن و داداشم از ترس رفت تو دسشویی قایم شد .وقتی بیرون اومد فهمیدم که یه شیشه عطر واسه خاطر اینکه دهنش بو نده یه جا خورده
[پاسخ]
بازم سلام .الان یادم اومد .اعتراف میکنم بچه که بودم همش با خودم فکر میکردم چرا دخترها فقط وقتی بچه دار میشن که ازدواج می کنن
[پاسخ]
سلام به همه اعتراف خاصی ندارم.ولی اعترافه همتون جالب بود
[پاسخ]
سلام مجتبی.اعترافت خیلی با مزه بود کلی بهت خندیدم
[پاسخ]
اعراف میکنم دو دوره راهنمایی، یه روز با دوستم وبتی از روی پشت هم می پریدیم و خم میشدیم تا او یکی از روی ما بپره، من پریدم، دوستم که اومد دستشو روی پشت من بذاره و بپره جا خالی دادم طفلی بد جور افتاد و دستش شکست.
[پاسخ]
سلام منم خیلی کارا کردم البته یکی از همه بیشتر خسارت به بار اورد این بود که
بابابزرگم تو روستا زندگی می کرد و یه چادر داشت که تابستانو رو مثل عشایر زندگی می کردن و ما رفته بودیم پیششون مامان بزرگ داشت نان محلی می پخت منم که ۷ یا ۶ ساله بودم دیدم هیزوم می ذارن زیر تابه بدو بدو می رفتم هیزم می اوردم و می ایستادم نگاه می کردم کلی کیف می کردم باور کنید یهوی گفتم بذار یه آتیش بزرگ درست کنم .حدس بزنید آتیش زدم زیر چادرشون و بابابزرگم و چند نفر که تو چادر بودن گیر افتاده بودن بالاخره اونا نجات پیداکردن ولی من که ترسیده بودم رفتم یک گوشه گریه کردم
[پاسخ]
خوب بود،اعترافام که فراوونه.
یه بار که عموم خونه ما بود داداش ۲ساله ام گفت جیش داره،عموم جیب کاپشنشو به شوخی گرفت طرف داداشم گفت جیش کن،اونم جیش کرد تو جیب عموم
[پاسخ]
منم اعتراف میکنم. خدمت بودیم از دیوار ابدار خونه رفتم بالا وتو سماورا
پرکردم قرص شل کننده .اون روز دستشوی خالی نمیشد
[پاسخ]
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم عاشق این اقای توی ۱۱۸ شده بودم صداش واقعا باحال بود . بعد که چند بار زنگ زدم دیدم یه خانومه گوشی ور میداره و این اولین شکست عشقی من بود .
…………………
اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم الکی گریه میکردم تا عین تو کارتونا گریم به این طرف اون طرف بخش شه .
…………………
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم داداشم میگفت به این سیدی ها دست نزن . باشه !؟
منم وقتی داداشم میرفت بیرون اون ها رو میددیم . اما هیچی حالیم نمیشد . خالا که بزرگ شدم یادم میاد میبینم چه چیزاااااااااااااااااااای که نبود .
………………
اعتراف میکنم …
اما امیدوارم همیشه اعتراف ها این قد شیرین باشه . کسی از غم اعتراف نکنه .
[پاسخ]
منم اعتراف میکنم ۶سالم بود شبا میرفتم زشتترین شلوارامو برمیداشتم میکردم توکیفه داداش بزرگم اونم میرفت مدرسه و زیپ کیفشوکه بازمیکرد با انبوه شلوارای دخترونه روبه رو میشده فکرشو کنین چقدما میخندیدیم
[پاسخ]
بگم که من وقتی اخبار گوش میدادم مرتب میگفتند وی اینکارو کرد وی اونکارو کرد فک میکردم این وی یه آدمی هست تا اینکه کلمه وی توی یکی از درسهامون اومد من که خیلی برام سوال بود از بابام پرسیدم که بهم جواب دادکه وی اشاره داره به شخصی که قبلا داشته ازش صحبت میشده
[پاسخ]
کوچیک ب.دم با دختر عموم که فوق العاده شبیم بود و جفتمون شدیدا شیطون و خرابکاریهای زیادی به بار آوردیم
یه بار با مامان و دختر عموم خونه تنها بودیم بعد مامان کار داشت ما هم داشتیم تو پذیرایی طناب بازی میکردیم که یهو طناب گیر کرد بالای پنکه خونمونم دوبلکس بود و شیب پله ها شدید زیاد ما هم رفتیم بالا و چهارپایه رو میخواستیم بیاریم پایین دختر عموم گفت من میرم وسط چهارپایه منم بش گفتم از پشت سر میگیرمت حالا دیگه نیدونم با خودمون چه فکری کردیم که میخواستیم از یه سطح شیب دار مستقیم بیایم پایین خلاصه همین که دختر عموم پاش رو روی اولین پله گذاشت کله ملق زد و افتاد پایین با اون چهارپایه آهنی منم همون اول پله ها دستم رو ول کردم اون بیچاره هم ابرش پاره شد و هنو که هنوزه جاش مونده:)
[پاسخ]
اول دبیرستان بودم معلمم گفت برو برام آب بیار من با دوستم رفتم براش یه لیوان آب اوردم ولی دوستم آب دهنشو رو ریخت تو آب داد معلمه خورد
یه بار معلم گفت برو دفتر نمرات بچه هارو بیار من هم رفتم و برای همه بچه ها یه ۲۰ گذاشتم معلم نفهمید که کار من بوده
[پاسخ]
سایه پاسخ در تاريخ آگوست 4th, 2012 09:36:
میبینی والا چه دخترای باحالی تو دنیا هستن؟
[پاسخ]
سلام.
اعتراف میکنم ۶-۷سالم که بود خونه عموم با پسر عموم رفتیم یواشکی سر خیابون از کنار
یه میوه فروشی دزدکی یه عالمه آلوچه دزدیدیم و بردیم خونه بعد به بابام و دختر عموم گفتیم دم
خونه داشتند آلوچه نذری میدادند
[پاسخ]
سایه پاسخ در تاريخ آگوست 4th, 2012 09:33:
اخه الوچه هم شدنذری؟خیلی باحالی
[پاسخ]
اعتراف میکنم که
راهنمایی که بودم پستونک بچه دختر عمم رو که خیلی پستونک میخورد برداشتم و سوراخش کردم و
توش آب ترشی ریختم و دادم به مامانش بعد مامانش هر چی پستونک رو میذاشت دهنش نمیخورد
وگریه میکرد
[پاسخ]
سلام.تو دوران راهنمایی یکی از دوستام بود که اسمش امیر بود.ولی نمیدونم چرا تو مدرسه بهش میگفتن اصغر(به شوخی).یه روز زنگ زدم خونشون باش کار داشتم،باباش گوشیو برداشت.گفتم سلام ،اصغر هست؟باباش گفت اصغر کیه؟ بعدش که فهمیدم سوتی دادم گفتم :ببخشید مثل اینکه اشتباه گرفتم!
[پاسخ]
سلام به همگی از بس خندیدم دلم درد گرفت عالی بود منم اعتراف میکنم پارسال با شوهرم با دوستش وزنش رفتیم بستنی فروشی ۴تا بستنی گرفتیم بعد نمیدونستیم چه جوری بخوریمش یه ساعت نگاه اینور اون ور میکردیم بینیم کسی میخوره یاد بگیریم یا نه
[پاسخ]
اعتراف میکنم که وقتی کوچیک بودم فیلم … نگاه کردم باپسرعموم ولی هیچی نمیفهمیدم اخرش عموم فهمید یه کتک درست حسابی خوردیم راهکارمون واسه اینکه نفهمند خیلی جالب بود وقتی عموم میومد منو پسرعموم فیش ویدیو رو میکندیم ولی اخرش اومد گفت بچه ها بزارین واستون فیلم بذارم ماهم که حول شدیم گفتیم ویدیو خرابه اما کارخرابتر شده عموم فیشو وصل کردو وبقیشم که خودتون میدونید
[پاسخ]
اعترافاتون جاله من امروز دلم گرفته بود ولی بل اعترافاتون کلی خندیدم وحال کردم
[پاسخ]
من د۶ سالم که بود یه جوجه داشتم که مامانم برام خریده بود…..۱روزجوجه هه رفت تو حوض خیس شد منم برای اینکه سرما نخوره سشوار گرفتم روش خشک شه ولی مرد!!!!!! اخه من که کالی نکلده بودم!!!!!!!
[پاسخ]
سایه جان منم دقیقا همین کارتو رو کردم ولی جوجم نمورد. امیدوارم غم اخرت باشه.
[پاسخ]
سلام به همگی رفقا.اعترافاتتون جالب بود.
به وبلاگ من سر بزنید خوش حال میشم.
gitarshokolati.mihanblog.com
[پاسخ]
همتون خیلی باحالید دم همگی گرم
[پاسخ]
بچه که بودیم یه روز مامانمینا بیرون بودن
با داداش کوچیکم تصمیم گرفتیم کل دیوارو نقاشی کنیم بعد
که نقاشی کشیدیم تا اومدیم پاک کنیم مامانه اومد
جاتون خالی کلی کتک که خوردیم هیچ دیوار پاک نمیشد بابام بنده خدا دوباره دیوارو رنگ زد
[پاسخ]
اعتراف می کنم بچه که بودم بار اول که خواستم از تلفن استفاده کنم شماره دوستم رو گرفتم بعد زنگ هم فشار دادم که خونه طرف رنگ بزنه دوستم میگفت گیج شده بودم کوشی ورداشته بودم ولی بازم زنگ میزد
[پاسخ]
وقتی بچه تر بودم دختر عمم دوس داشت پسر باشه برا همین میگفت منو رضا صدا کنید اون شب رفتیم احیا تو راه دیدمش که با عمه هام داره میره تو بهش گفتم رضا سرشو برگردوند دیدم یکی دیگست از خجالت آب شدم
[پاسخ]
سلامممم….وای چقدر خندیدم….سایتت خیلی باحاله…مرسسسسسسسسسسسسسسی:-)
[پاسخ]
سلام منم اعتراف میکنم از اول تابستون که کلاس ثبت نام کردم فقط چند جلسه رفتم خانوادم فکر میکنن میرم کلاس نمیدونن که میرم پیشه دوست پسرم…
[پاسخ]
نوبهارجابری پاسخ در تاريخ آگوست 21st, 2012 14:45:
ووووووووووووووووووووووووای دست دختراروبستییییییییییییییییییییی
[پاسخ]
مهسا پاسخ در تاريخ سپتامبر 6th, 2012 16:01:
هه
[پاسخ]
اعتراف میکنم بچه ک بودم،جوجمو شستم
[پاسخ]
ی اعتراف دیگه،نمی دونم چندم ابتدایی بودم،واسه اینکه بهمون کارنامه بدن ازمون کمک مالی میگرفتن،اگرنمی دادیم کارنامه نمی دادن،مامان منم پول گذاشت تو پاکت ک برم بدم مدرسه،همونروز پولرو گم کردم،صداشم در نیاوردم،کارنامرم مامانم زنگ زد مدرسه بهم دادن،هنوزم عذاب وجدان دارم،پوله هم پیدا نشد ک نشد
[پاسخ]
اعتراف نیس،ولی خب،قبلنا ی گربه ای بود،مریض بود،میومد تو حیاط خونمون،آخی چقد با جارو اذیتش کردم
[پاسخ]
یه روز از دست یکی از دوستام داغ بودم نمیتونستم تو روش بگم. هر چی حرف پشت سر بقیه زده بودو بهشون گفنم اوناهم حالشو جا اوردن منم خدمو کشیدم کنار اخیشششششششش
[پاسخ]
منا پاسخ در تاريخ آگوست 11th, 2012 22:09:
مامانم میگه ۵ یا ۶ ساله بودم یه روز که نبوده قیچیو برداشتم پرده های خونه رو تا جای که قدم میرسیده بریدم.کلی دعوام کرده اما بابام کلی حال کرده و خندیده
[پاسخ]
فرزادتژ پاسخ در تاريخ سپتامبر 9th, 2012 11:00:
ای ولا حال کردم
[پاسخ]
منم ی اعتراف بکنم بچه بودم هی از مامان اینا میفهمیدم ک قرارهچه اتفاقی واسه عروس بیافته اما نمیدونستم یعنی چی شبش که میرفتیم عروسی من میخوابیدم رو زمین عروس ک میومد زیر تورشو نگاه میکردم هرچی نگاه میکردم هیچی نمیشد حالا ک بزرگ شدم تازه میفهمم …….یکی دیگه هم هست بچه ک بودم با داداشم میرفتیم قورباغه میگرفتیم از پشت بام مینداختیم پایین انقده خال میداد صدای ترکیدنشو ک میشنیدم
[پاسخ]
ی اعتراف دیگه وقتی توی مدرسه ازمون کمک هزینه میخواستن بابای بیچارم پول میداد منم پولو میبردم با دوستام بیرون انقده میخوردیم ک میترکیدیم بعدم ی نامه تشکر از طرف مدرسه مینوشتم میدادم بابام بیچاره انقد خوشحال میشد……….
[پاسخ]
یه بار تو یه مهمونی پسر یکی از فامیلا که خیلیم با هم کل داشتیم رو به روم وایستاده بود برام دست تکون دادمنم گفتم بنده خدا ضایع نشه براش دست تکون دادم یه هو به پشت سرم اشاره کرد گفت با اون بودم برگشتم دیدم مامانش پشت سرم واستاده داره میخنده….!!!
[پاسخ]
وقتی چهارده سالم بود به دختر داییم ……
[پاسخ]
اعتراف میکنم چند سال پیش رفتیم مهمونی بعد از تموم شدن شام صاحب خونه بم خلال دندون تعارف کرد منم که نمیدونستم چیه گفتم مرسی ممنون سیر شدم دیگه نمیتونم بخورم .همه زدن زیر خنده.از خجالت گریه کردم.
شووووووووووووووووووخیییییییییییییییییییییییییییییی کردم
[پاسخ]
اعتراف میکنم یه باردوس دخترم بهم گفت عاشقتم منم گفتم قربونه عشقت برم
[پاسخ]
اعتراف میکنم چند سال پیش وقتی خونه همسایمون بودیم داشتم راجبه دوست پسرم حرف می زدم که امروز کجادیدمش که یهدفعه مامانش امد حول شدم که گفتم امروز شیوا رو با دوستش سوار بر موتر دور میدون دیدم که چند بار دور میدان دور زدن بعد همه یه دفعه زدن زیر خنده
[پاسخ]
یادمه کلاس سوم ابتدایی بودم. امتحان دیکته داشتم اصلاً نخونده بودم. مامانم صدام کرد گفت حاضر شو بری مدرسه. منم از ترس امتحان رفتم صورتمو جلوی بخاری گرفتمو صورتمو گرم کردم در حدی که دیگه داشت می سوخت. بعد رفتم پیشه مامانم گفتم مامان حالم خوب نیست تب دارم. خ.دمو زدم به موش مردگی. مامانمم قبول کرد و اونروز واسم مرخصی گرفت.
وقتی فکر میکنم میفهمم بچه بودم خیلی تخـ…م….حـ…روم بودم. D:
[پاسخ]
یادمه ۶ سالم که بود فهمیده بودم که دخترا …. ندارن. ولی با خودم میگفتم پس چجوری میرن دستشویی و جـ…یـ…ش می کنن؟؟؟!؟!؟؟!؟
یه روز خونه یکی از فامیلامون بودم، دخترشون وقتی میرفت دستشویی از ترس (نمیدونم از چی) درو یکم باز میذاشت.(البته دشتشوییشون گوشه حیاط بود) منم از روی کنجکاوی رفتم یواش از لای در نگاه کردم. اولین باری بود … یه دخترو می دیدم.
یادمه به خودم گفتم :(ایییییییییییییییییییییییییییی. چه زشت! ماله خودم قشنگتره) D:
[پاسخ]
نوبهارجابری پاسخ در تاريخ آگوست 21st, 2012 14:37:
مجبوری بگییییییییییییییییییییییییی
[پاسخ]
اعتراف می کنم.ولی خواهشا ایمیل منو حتی اسمم رو ندید.آخه اعتراف من بد جوری تکون دهنده است. وقتی ۶ ساله بودم یه همسایه داشتیم که من ته بودن مسافتون خیلی ازش بدم میومد. یه بار تابستون رفته بودن سفر. من به همراه خواهر و دو تا دختر بچه دیگه رفتیم تو قفل درشون حسابی قیر آب شده فرو کردیم.وقتی آمده بودن غافل از همه جا کلید رو تو قفل انداختن و کلید دیگه در نمیومده و هم دستای من البته نه خواهرم منو لو داده بودن.آقاهه اومد دم خونه و با بی شرمی رفته بود تو سینه مامانم و من از کنار مامان گفتم بذار ببینم چی میگه تازه قلدرم شده بودم. بعدش مامان تنها بهم گفت حالا راضی شدی یه مرد بی خاصیت به خاطر کار تو بیا تو سینه من و به مامانت توهین کنه؟….و هنوز بعد از ساله شرمندگی آن در وجودم موند
[پاسخ]
من ازبچه گی چه گلایی به اب ندادم من انقدردخترشلوغی بودم که پسراازم میترسیدن انقدمیزدم بخداهمشون واسه هرکاری ازمن اجازه میگرفتن طوری فوتبال بازی میکردم که رونالدوپیشم کم میاوردحتما وقتی گل میخوردیم اول دروازبانوانقدمیزدم طفلکی بعدباچوب میوفتادم به جون تیم برندهگزخودمونمیبخشم هروقت توکوچه میبینمشون ازخجالت اب میشم…………………………………..من خیلی شجابودم تو۶سالگی یه نفروازنیش مارنجات دشدم تومجله هم نوشتن خودم ازتمام پسراشجاع ترممممممممممممممم
[پاسخ]
من الان خیلی تغیرکردم فقط الان هم سرتقلبام میبرن دفتر…مدیربهم گف که دخترم ازتوبعیده قراره حاجی خانوم شی گفتم دیگه تقلب بی تقلب تااینکه ۲روزبودازمکه اومده بودم منو بردن دفتر…گفتن اخه ایناچه کاریه میکنی گناه داره گفتم من ازمجوزتقلبوگرفتم درضمن من دارم کارثواب میکنم ازکسی نمیگیرم به همه میدم مدیریخ بست منم گفتم با اجازه…….
[پاسخ]
سلام گلم خیلی خنده دار بود اگه میشه منو لینک کن با نام nafasm5
[پاسخ]
Dishab bara avalin bar az deltangi bfam gerye kardam.
Taze dishab fahmidam cheghad dusesh daram.
Eteraf mikonam ye bar yeki dasht behem tarof mikard sham dar khedmat bashim manam ba taraf rudarvasi dashtam hol shodam,mikhastam begam ma namak parvardeim goftam ma namak parvandeim.hala hol shodamtaraf khoesho zad b kuche alichap goft bi tarof migam manam goftam shoma tashakori!!!!!! Dg natunestam jelo khodamo begiram zadam zire khande
[پاسخ]
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار رفته بودم خونه خاله ام صبح دیدم جامو خیس کردم تشک رو گذاشتم رو بخاری تشک سوخت…
[پاسخ]
اعتراف می کنم که: هفته قبل یکی از فامیل هامون اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سیگار بگیریم. منم گفتم آقا یه بسته سیگار کنت با یک دونه اسپری مو بدید. بنده خدا پرسید این چیه؟ منم خیلی خونسرد گفتم این جایزه سیگاره!
[پاسخ]
– اعتراف می کنم که: تا سن ۱۳-۱۲ سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.
[پاسخ]
اعتراف می کنم که: مامان بزرگ خدا بیامرزم توی ۹۵ سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا… حالا خندمون قطع نمی شد
[پاسخ]
اعتراف میکنم یه بار پسر همسایه روبروییمون از امریکا اومده بود و منو خواهرم خیلی دلمون میخواست ببینیمش واسه همین رفتیم پشت پرده ی اتاقمون شروع کردیم به دید زدن اونم بنده خدا لخت بود و رو مبل لم داده بود،بعد از این که حسابی دید زدیم دیدیم طرف از رو مبل بلند شد و واسمون دست تکون داد
منو خواهرم نگووووووووووووووووووووووو
واااااااااااااااااااااااااااااای چقد ضایع شدیم………………………..
[پاسخ]
Man eteraf mikonam 1bar tu mahdekudak be dustam betadin dadam bkhore!!!bad bakht jikesham dar numad!!!(Alan 14 salame)
[پاسخ]
یهو اسمه سایتتونو دیدم برام جالب بود اومدم یه چایی ریختم بخورم اییییییینقدر اعترافا جاب بود که چاییم سرد شد پسش ریختم .به نیمه های اعتراف رسیدم یه قند انداختم بالا استکانو برداشتم چای بخورم هرچی میخوردم چایی نمیومد تو دهنم بعد دیدم اصلا چایی نریختم .من اعتراف میکنم سایتتو محشره .ایده ی جالبی داشتی دمت جییییییییییییزززززز
[پاسخ]
خیلی باحال بووووووووووووووود
اعتراف میکنم پارسال شاگردامو بردم ازمایشگاه متصدی کار داشت بهم گفت کارت تموم شد در قفسه رو قفل نکن کلیدش گم شده منم یادم رفت قفلش کردم بعد اومد گفت خانم ….در قفسه رو قفل کردین که.منم گفتم جدی میگین به بچه ها گفتم قفل نکنن که چند تا بد و بیراه هم بهشون گفتم شک نکنه ههههههههه 🙂
[پاسخ]
یه دف داداش بزرگم کلاس دوم دبس بود داشت املا مینوشت شلوارش امده بود پایین منم یه دگمه اهنی داغ گذاشتم رو کمرش ۵۰متر پرید بالا ولی بدکتکی خوردم
[پاسخ]
اعتراف میکنم که بچه بودم یه مگس دیدم که تو حال مرگ بود .منم دلم سوخت یه پنی سیلین آماده کردم بهش زدم که خوب بشه .طفلی خوب که نشد هیییییچ…مرد
یه بار هم داداشم عصبانی شد و اومد در اتاقمو کند که دیگه در اتاقمو نبندم..منم رفتم بهترین شلوارکشو برداشتمو پشتشو. با قیچی یه عکس قلب درآوردم .داداشم همونو پوشید رفت تا سر کوچه که با جی افش بحرفه…..
[پاسخ]
آقا یه بار زمستون بود ما هم کفشارو تو خونه میزاشتیم که خیس نشه بعدش تلفنمونم همون جایی بود که کفشارو گذاشته بودیم نصفه شب تلفن زنگ خورد من رفتم گوشی رو بردارم کفش بابامو برداشتم گفتم الو ( چشمام بسته بسته بود نمیدیدم خوب) یه بارم رفته بودیم عروسی دختر عموم رفتم که بهشون تبریک بگم یهو بجای اینکه بگم مبارکه گفتم قبول باشه ایشالا… :ی :((
[پاسخ]
اعتراف میکنم سالی یه بار فامیلا میریم باغ یه بار که من ۱۰ سالم بود وپسرخالم ۱۶ سالش باهم قرار گذاشتیم گودال بکنیم روشو بابرگ پر کنیم خودمونم پشت درخت قایم شیم یکی بیاد بیفته توش ما هم بخندیم . که همین کارم کردیم ولی از شانس بدمون اون ریش سفید فامیلمون که پیرم بود اومد افتاد توش انصافا عمقشم زیاد بود. پسرخالم فرار کرد من از پشت درخت پریدم زدم زیر خنده. برد تو اتاق کلی نصیحت کرد ولی یه بار دهنمو باز نکردم بهش بگم تنها نبودم.. الان ده سال میگذره بازم میترسه .هر وقت میریم باغ از اتاق بیرون نمیاد…
[پاسخ]
من یه سال عید یه ماهی حامله با شوهرش خریدم. قبل از به دنیا اومدن بچه شون شوهره مرد…منم برا اینکه زنه از غصه بچه شا سقط نکنه از تو تنگ درش آوردمو دور از چشم همه بردم تو اتاقم برا سزارین….ولی وقتی شکمشا پاره کردم هیچی توش نبود…. فقط دلو روده داشت…. بعدشم آلات قتاله و ماهیا انداختم سطل آشغال…
[پاسخ]
پارسال عروسی داییم تو کوچه یه ترقه انداختم وسط زنا بلند گفتم برید کنار نسوزید یه وقت… همه رفتن اونور .. بعد ترقه گفت فسسسسس و خاموش شدو نترکید.انقدر خیط شدم…
یه بارم تو یه عروسی ترقه انداختم زیر پایه فیلمبردار… از اون ترقه زنبوریا که چندبار میترکن….اونم هی میپرید اینور اونور…. تر زدم تو فیلم عروسیشون
[پاسخ]
اعتراف میکنم که همش تو تاکسی و واحد چشمم به گوشیه بغل دستیمه ببینم چی اس میده….یه بارم خواستم یه جواب دندان شکن به سال کنه….ولی زودی زبونما نگه داشتم
[پاسخ]
اعتراف میکنم که تو واحدو تاکسی همش چشمم به گوشی بغل دستسمه ببینم چی اس میده….یه بارم میخواستم یه جواب دندان شکن بدم بغل دستیم ارسال کنه… ولی خداروشکر زور ربونما نگه داشتم…
همیشه هم موقع مدرسه ها پول کلاس فوق العاده هارا ۲برابرشا از بابام میگرفتم…. نصف شهریرم میدادم مدزسه و میگفتم بقیشا مامانم میاره….
[پاسخ]
اعتراف میکنم..
بچه که بودم هرسال روز پدر میرفتم از مغازه بابام یه جوراب برمیداشتم قایم میکردم زیر بلوزم میومدم خونه کادو میکردم شب بهش میدادم….
جالب اینجا بود بااینکه میدونست از مغازه خودش برداشتم به روم نمیاورد ومن کلی توو جمع ذوق مرگ میشدم که بازم کسی نفهمیده ازمغازه خودمون برداشتم!!!!
تااینکه امسال..
روز پدر من کیک ودسته گل گرفتم بایه جوراب.. که موقع دادن جوراب همه نگام کردن گفتن بازم از مغازه ی بابا پیچوندی!!!!!!!!!!
[پاسخ]
پارسال ما یه عروسی دعوت بودیم.موقع شام من دیر رفتم سالن غذاخوری….واسه همینم افتادم پیشه غریبه ها…سر میز کنار سالاد دیدم یه بشقاب بود توش ماده سفیدو نرمو شیرینی بود….فکر کردم سسه سالاده. ریختم رو سالادمو خوردم… زنه روبرویی همچین یه جوری نگام میکرد. گفتم ایشششش و به خوردنم ادامه دادم…چندروز بعد با عمم اینا داشتیم راجع به عروسی حرف میزدیم….گفتم سسشم زیاد بود.تازه تو بشقابم ریخته بودن… گفتن اونکه خورشت ماست بود… منم گفتم من با سالاد خوردم…. و اینگونه شد که ماجرای من تو فامیل پیچید….
[پاسخ]
اعتراف میکنم… بچه ک بودم یه بار از مامانم پرسیدم چجوری آدما بچه دار میشن؟؟؟؟مامانمم گف آرزو میکنن بچه میاد توو دامنشون!!!!!!منم ی بار جوگیر شدم آرزو کردم…وای وای وای تا چن وقت فقط گریه میکردم میگفتم خدا غلط کردم آرزو کردم… توو توهم این بودم ک اگ بچه بیاد جواب مامان بابامو چی بدم… !
[پاسخ]
اعتراف میکنم که من تا پارسال وقتی میخواستم در یخچالو ببندم آروم از لای در نگاه میکردم کی چراغش خاموش میشه…
یه اعتراف دیگه اینکه پارسال که چهارم دبیرستان بودم انضباطم شد:۱۵ !!!!!
[پاسخ]
اعتراف میکنم یه بار یه معلمم نیومد سر کلاس با چنتا از بچه ها رفتیم خونش هرچی زنگ زدیم ور نداشت منم از در شون رفتم بالا ببینم ماشینش تو ارکینگ هس یا نیس که دیدم هس ولی ۱ ساعت موندیم منتظر ولی نیومد دفعه ی بعدم از اعصبانیت کلاسو کنسل کرد راستی مرد بود این استاد
[پاسخ]
اقا ما چی بگیم که از بچگی گیر چنتا دختر افتادیم(مثلا همبازی)که هر کار دلشون خواست با….. ما کردن.بزرگ که شدم از همه اونا و خیلیای بی گناه دیگه بدجور انتقام گرفتم اما الان سخت پشیمونم و غمگینم واسه معصومیت از دست رفت ام اما چه فایده؟ الان عاشق نامزدمم اما هر بار کارام یادم میاد از خودم متنفر میشم…..
[پاسخ]
اعتراف میکنم که تا دوم راهنمایی دوست دختر برام معنایی نداشت بعد تا ۱۸سالگی رفیق پسر واسم معنی نداشت….سن۱۸ واسم دوستت دارم احمد معنی نداشت ولی تو سن ۲۰دوستت ندارم از لب کسی که دوستش داشم خیلی سخت بود….عشق در ۲۰ سالگی واسم معنی نداشت چون راحت به اونی که عاشقم بود میگفتم اینا همش چرته ولی ۲۲سالگی عشق واسم معنی شد و اونی که عاشقش بودم ترکم کرد و واسم روشن شدو الان زیادن دور و برم اما هیچ کسی رو نمیبینم که عاشقم باشه و حالا تنهایی واسم معنی پیدا کرده
[پاسخ]
نوبهارجابری پاسخ در تاريخ اکتبر 5th, 2012 06:56:
احمددددددددددد ناراحت شدم ایشالا درس میشه
[پاسخ]
۱۰ سالم که بود تو زمستون سرمای شدید خوردم مامانم منو برد دکتر کودکان خانم دکتره فقط یه اتاق داشت و تو همون اتاق مریضا می شستن و نوبت شون می شد بچه میومد رو میز خانم دکتره ویزیت می شد البته من از همه بزرگتر بودم و بچه ها بزرگترینشون ۶-۷ ساله بودن.
چشمتون روز بد نبینه تو مطب شدیدا جیشم گرفتش و مطبم دستشویی نداشت نوبتم که شد خانم دکتر بعد معاینه برای آمپول زدن شلوارمو در آورد و روی وزنه اش منو خوابوند چون کف فلزی وزنه سرد بود و استرس آمپول رو هم داشتم هنوز پشتم رو برنگردونده جیش کردم رو صورت خانم دکتره و کل مطب رفت رو هوا از خنده کلی خجالت کشیدم مخصوصا جلوی پسر بچه ها:(
[پاسخ]
عزیزم پریسالبت خندون باشه خیــــــــــــــــــــــــــلی خنده دار بود دخترواییییییییییییییییی هنوزم دارم ازخنده میترکم
[پاسخ]
اعتراف میکنم توی آموزشی سربازی خیلی مارو اذیت میکردن، ما هم واسه اینکه تلافی کنیم ادرار میریختیم توی غذای فرمانده و گروهبان ها. بعد از یک هفته آپاندیس یکی از گروهبان ها ترکید. همه داشتیم از ترس میمردیم
[پاسخ]
عطراف میکنم تا ۱۰ سالگی فکر میکردم پولدار ها نمیرن دستشویی
[پاسخ]
قسم میخورم نود درصدتون دروغ میگید
[پاسخ]
یه روز با دوستم سوار اتوبوس بودیم وقتی پیاده شدیم داشتیم حرف میزدیم کارتو از کیفم در آوردم و زدم اما کارت زده نمیشد چند دقیقه هی زدم زده نمیشد دیدم پسره به دوستش میگه عابر بانکو به جای کارته اتوبوس میزنه. نگاه کردم دیدم کارت عابر بانکو اشتباهی به جای کارت اتوبوس میزدم… همه زدن زیر خنده….
[پاسخ]
بابا کممممممممممممم دروغ بگید
[پاسخ]
من که راست گفتم دلیل نداره دروغ بگم خانم الهه خانم
[پاسخ]
ترانه خانم من منظورم فقط به شما نبود کلا گفتم خداییش اگه همشونو بخونی خودت میفهمی که نود درصدشون دروغ گفتن
[پاسخ]
۱بار من با یکی از دوستام وقتی ۱۰ سالمون بود لیوان هایه ۱بار مصرفو بر داشتیم توشو بر از گل کردیم بد هم توش اب ریختیم گذاشتیم جایخی تا یخ بزنه بعد با دوستم رفتیم جلویه محل کار مامانامون گل یخی فروختیم بعد هم به خاطر این کارمون تا چند روز نذاشتن از خونه بریم بیرونو از هم جدامون کردن اخه باهم که بودیم کلی اتیش میسوزوندیم
[پاسخ]
بیچاره ها
[پاسخ]
وای خیلی خیلی باحال بودنظرات ازخودپست باحالتربودانقدرخندیدم بخدااشکام راه افتاد.ولی بعضیاتون عجب جونورای تخسی بودیداچه جوری بااینهمه آتیشی که میسوزوندین والدینتون ازپس بزرگ کردنتون براومدن
ولی خیلی باحال بود.منه بیچاره خداوکیلی هیچوقت شیطنت نداشتم وندارم چون ازهمون اول خجالتی وترسووبی زبون بودم الانم همونجورم ازخودم حرصم میگیره.
[پاسخ]
همیشه همه جابایدیه نخاله پیدابشه ازهمه چی ایرادبگیره
الهه خانوم چون خودت خاطره نداشی دلیل نداره بقیه رومتهم به دروغگویی کنی اتفاقا همه نظرات ازنوع تعریف کردنش معلومه که خاطره بوده وواقعی پس اگه خندیدن هم بلدنیست نیاتواین سایت به بقیه هم گیرنده اه
[پاسخ]
😀 elahe kolan umade inja az hame irad begire baw bikhial hame dorogh migand to khubi
[پاسخ]
سلام اعتراف همتون جالب بودممنون دوستان
[پاسخ]
داداش بزگم یه سگی داشت که تو حیاط خونمون نگهش میداشتیم.این طفلک عادت کرده بود جلو در ورودی خونه میخابید یه شب که اومدم برم تو حیاط همچین که در رو باز کردم پام محکم خورد به سگه منم که حرصم گرفته بود یه میله سنگین پیدا کردم انداختمش روسگه.فرداصبحش داداشم سگشوباخودش برده بود واسه شکار بعد که اومده بود میگفت نمیدونم این سگه چش شده فکر کنم سرما دادمش!(در حالیکه بیچاره افسردگی گرفته بود)خلاصه آخرشم نفهمیدن من زدمش!!وگرنه…
[پاسخ]
eteraf mikonam k dg daram az zendegim khaste misham vaghti kasiro k dosesh daram eteraf mikonam k vaghti az dastesh bedam manam nistam chon vaghean dg daram khaste misham ye eshghamo az dast dadam dg nemitonam inam az dast bedam in dafe dg nemitonam tahamol konam yeki dg toro khoda bacheha vasam da konin chon dg na mitonam dars bekhonam na chizi hamash b in fk mikonam age bere chi kar konam
[پاسخ]
واااایییی عالیییی بوووود یه روز مامانم رفته بود حموم منم اومدم همچین به موهام یه مدلی بدم زدم نصف مو هامو کوتاه کردم یه بارم داشتم پلو میخوردم آخه من پلو خیلی دوست دارم بعد دهنمم پر بود بعد پسر عمم بهم سلام کرد جوابشو ندادم بعد اون بیچاره هم فکر کرد باهاش قهرم تا یه هفته دمبالم بود منم براش کلاس میذاشتم آخرم مجبور شدم بهش واقعیتو بگم کلیم خجالت کشییییدم
[پاسخ]
خیلی باحال بود اعتراف میکنم بچه که بودم مورچه های ریز کنار اتاقم رو فکر میکردم چای خشکن تا دم لونه دنبالشون میکردم و بعد غافلگیرانه میگرفتم میخوردمشون این قدر خوب بود زیر دندون صدامیداد
[پاسخ]
هستی حرفدهنتو بفهم نخاله هیکلته در ضمن به توم هیچ ربطی نداره که من میام این سایت یا نه …
[پاسخ]
منم با هستی موافقم . الهه درست نیست اینجوری میگی . راست یا دروغش پای خودشون . همین که زحمت میکشن و این همه نظر خنده دار و جالب میزارم از همه چی با حالتره . مهم اینه که وقتی می یای تو این سایت روحیه ات عوض بشه و بخندی .
[پاسخ]
شهریار من نظر شخصیمو گفتم به کسیم ربطی نداره باید واسه نظر همه ارزش قایل شد در ضمن منم میتونم بیام وکلی چیزای دروغ بنویسم و…. ولی………..
[پاسخ]
خب بنویس الهه . بزار همه بخندن توی این دنیایی که خنده غنیمته
[پاسخ]
من وفاطمه دوسته صمیمی هستیم این فاطمه که کنارم نشسته با÷سرعموم دوسته اومده بودخونه مارفتیم ازطبقه بالاساختمونمون به خونه دوس ÷سرش ÷سرعموم نگاکنیم اقا مادوتا دخترنمیدونم باکدوم جرئت رفتیم بالا ونگاشون کردیم دیدیم که ÷سرعموم باکلی ÷سردارن حرف میزنن نگاشون میکردیم نمیدونم چه فیضی میبردیم یهودرخونمو زده شد رفتم بازکردم یاحضرت عباس داداشممممممممممممممممممممممممم اقادهنشوبازکردچشاشوبست تواون بالا چه قلطی میکردی میخواستی ابروموببری واینجورچیزاخلاصه صدامون رف بالا ÷سرعموم اومدبه حیاط که چی شده؟ فاطمه خانوم که باعث اینکاربود داشت ازترس وشوق دیدن دوس ÷سرش میلرزیدبیچاره نوبهارجلوفحش های داداشم قارد گرفته بودم ولی بازم واسه حرفاوتنبیه هایی که داداشم بهم داداصلا ناراحت نیستم چون حقم بود اخه واقعامادوتااون بالاچه قلطی میکردیم اینم اعترافه منوفاطمه خانووووووووووووووووووووووم الان جلوهمه میگم فاطمه بازم که توخونه ماهستی بریم طبقه بالا فضولی کنیم؟بدوووووووووووووووووووووو
[پاسخ]
جالب بود…
منم ۳ یا ۴ دبستان ک بودم میخواستم خالکوبی کنم تیغ برداشتم روی دستم مخفف اسممو ب اینگیلیسی نوشتم!
انقد خون ریخت ک نمیدونستم چیکار کنم!
تازه تا ۲ ماه آستین کوتاهم نمی÷وشیدم!
[پاسخ]
خب خداییش الهه راست میگه قبول کنین
[پاسخ]
جلب بودن همشون
[پاسخ]
اول دبستان که بودم بابام بهم قول داده بود اگه توی درس دیکته بیست(۲۰) بگیرم برام دوچرخه میخره.منم دیکته ام خییییییلی ضعیف بود.تصمیم گرفتم که همه درسو توی دفتر دیکتم پاکنویس کنم که فردای امتحان وقتی معلم شروع به دیکته دادن کرد،فقط علکی مدادمو تکون بدم که مثلا دارم دیکته مینویسم.
از شانس بدم معلم از وسط درس بهمون دیکته داد.حالا منم شروع کردم به پاک کردن متن(همون درسی که پاکنویس کرده بودم) توی دفتر دیکته ام.
آخرش معلم فهمید و یه صفر گنده بهم داد.منم میخواستم زرنگی کنم که بابام نفهمه،یه ۲ گذاشتم اونوره صفر(۰) که مثلا بشه بیست.اما بجای اینکه بشه بیست(۲۰)،شد ۰۲٫
با کلی ذوق و شوق به بابام نشون دادم.بابام هم فهمید و کتکم زد.اما بعدش برام دوجرخه خرید.
[پاسخ]
اعتراف می کنم م م م م م م م م م…. که نمیشهه بگم
[پاسخ]
من بچه که بودم کلی جوجه و جوجه اردک و همستر داشتم . هر وقت که میمردن با دوستام براشون عزاداری میکردیمو تو باغچه ی خونمون خاک شون میکردیمو هر روز براشون گل میزاشتیمو براشون فاتحه میفرستادیم .
[پاسخ]
خیلی باحال بود کلی خندیدم واقعا دلم گرفته بود…………
منم یبار زنگ زدم آژانس خواستم بگم آژانسه ماشین دارین؟ گفلم ببخشید ماژان دارید؟؟؟!!!!…………
[پاسخ]
من وقتس بچه بودم با دائیم مگسا رو میگرفتیم میکردیم تو سوزن و بعد میگرفتیم روی آتیش تا کباب بشن
[پاسخ]
چندروزپیشم هرچی به دوستم زنگ میزدم قطع میکردگوشیشوجواب اس هامم نمی دادکارواجبی هم داستم عصبانی شدم X-( زنگ زدم خونشون تاگفت الو هر چی ازدهنم دراومدبهش گفتم خدایی فحشای ناجوریم بودنگو این مامانش بوده تازشم وسط فحشام چندتاهم باردوس پسرش کردم ;;) یعنی یه جورایی مامانش فهمید دوس پسرداره X_X به فرداش تومدرسه دیدمش دیدم زیر چشاش کبودشده :-O خوب چه میدونستم مامانشه البته تقصیرخودشم بوداگه گوشیشو ور میداشت اینطوری نمی شد 🙂 :-w
[پاسخ]
اعتراف میکنم بچه که بودم بامردای فامیل روبوسی میکردم..بعد که بزرگ شدم..یه بار پسرخاله بابام صدام کرد صورتشواورد جلو که در گوشم چیزی بگه..بعد من کلی بوسش کردم..تازه فهمیدم چیکار کردم اونم کلی بهم خندیدومنم ضایع شددددددددددددددم
[پاسخ]
یک بار بچه بودم رو کف اتاقم یک دونه نخود پیدا کردم.یادم نمیاد چی شد که این نخودرو کردم تو گوشم.دیدم در نمیاد.واییییی…
بعد رفتم سریع تو آشپزسخونه یک چنگال برداشتم رفتم.کردم تو گوشم بلکه در بیاد در نیومد که نیومد حتی تو ترم رفت.رفتم تو اشپزسخونه چنگالو گزاشتم سر جاش قاشق ور داشتم.بازم نشد.می خواستم برم چاقو بردارم نخودرو تیکه پاره کنم که در بیاد که مامانم که تو اشپزخونه بود شک کرد که چرا هی می رم میامو یک چیزایی ور می دارم.بعد اومد ازم پیرسید چی شده . داستانو براش گفتم. منو بزور برد پزشک عمومی.منم فکر می کردم گوشمو جراحی می کنن خیلی ترسیدم.نگو خانوم دکتره اومد یک چیز چرب کننده ریخت راحت در اورد.
ممنون سایت قشنگیه و ابته بامزه.
[پاسخ]
وااااااای خیلی قشنگ بودhttp://www.smsiha.net/wp-includes/images/smilies/115.gifhttp://www.smsiha.net/wp-includes/images/smilies/74.gif
[پاسخ]
عالی بودافرین
[پاسخ]
اعتراف میکنم یه بار چندسال پیش اومدم باکامپیوتربازی کنم ی دفعه هنگ کرذ منم سریع خاموش کردم خودموزدم به خواب به داداشم نگفتم هنوزم نمیدونه چرا کامپیوتر سالم هنگ کرده بود
[پاسخ]
واااااااااااااااااااااااااااای :)))))))))))) دلم خخخخخخخخخخخخ:))))))
[پاسخ]